پیامبر مهربان
توخانه ی تمیزش
نشسته بود حرف می زد
با دوستان عزیزش
دخترک قشنگی
نشسته بود همان جا
بازی می کرد، می خندید
نگاه می کرد به آنها
پیامبر از جیب خود
گردن بندی در آورد
با مهربانی، آن وقت
دخترک را صدا کرد
با شادمانی آن را
گردن دختر انداخت
صورت ناز دختر
شکفته شد، گل انداخت
نظرات شما عزیزان:
کد را وارد نمایید:
عکس شما
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کودکانه و آدرس ashoob3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
?فال حافظ
?قالب های نازترین
?جوک و اس ام اس
?جدید ترین سایت عکس
?زیباترین سایت ایرانی
?نازترین عکسهای ایرانی
?بهترین سرویس وبلاگ دهی